انگشت و استکان حکایت هشتم
انگشت و استکان حکایت هشتم(افتادگی آموز اگر …)
افتادگی آموز اگر …
برایش پایین و بالای مجلس فرقی نداشت. هر جا که ممکن بود، مینشست. هنگام بیرون آمدن از جلسه، به دنبال همه راه میافتاد. اهل بزرگ شمردن خودش نبود. دنبال پیدا کردن جاه و مقام در بین مردم یا بزرگان نبود. هیچ وقت در هیچ کجا خود را بالا نکشید و برای خود لقب و عنوان نتراشید. او خودش را همیشه «عبّاس قمی» میشناخت و آثارش را با همین نام به دست چاپ میسپرد.
هنگام اقامت در مشهد مقدّس، روزهای پنجشنبه در منزلشان مجلس سوگواری برای امام حسین (علیهالسّلام) تشکیل میشد. بسیاری از بزرگان به احترام «حاج شیخ عبّاس قمی» به آنجا میآمدند. خود او، بیآنکه از کسی ملاحظه کند یا برای خود کسر شأن بداند، برای مهمانان چای میریخت و از ایشان پذیرایی میکرد.
سالها بعد که در بین مردم و علما از جایگاهی والا برخوردار شده بود، برای زیارت و اقامتی کوتاه راهی «سامراء» شد.
یکی از دوستان او نقل میکند: آن روزها به ما خبر رسید که مرجع بزرگ شیعه _ آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی _ کمی کسالت دارد و برای زیارت و استراحت به سامراء تشریف میآورد. قرار شد که در این شهر استقبال شایانی از او به عمل آید. برایم سوال شد که آیا حاج شیخ عبّاس قمی نیز به استقبال آقا میرود؟
این سوال را با حاج شیخ در میان گذاشتم. جواب داد که به استقبال میروم. از این جواب تعجّب کردم. زیرا میدانستم اولاً حاج شیخ دارای شخصیت و جایگاهی است که میتواند برای استقبال از آیتالله اصفهانی نرود، ثانیاً او از آقای اصفهانی شهریه نمیگیرد و هیچ بده و بستانی بین آنها نیست که مجبور به این استقبال باشد.
با این حساب، در انتظار روز استقبال ماندم تا برخورد حاج شیخ را با آن مرجع ببینم. در وقت موعود، حاج شیخ را زیر نظر گرفتم و با شگفتی تمام دیدم که او به پیشواز آیتالله اصفهانی رفت، دست او را گرفت و چند بار بوسید. تکبّر در وجود حاج شیخ عبّاس قمی جایی نداشت.(انگشت و استکان حکایت هشتم)
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.