انگشت و استکان حکایت پانزدهم
انگشت و استکان حکایت پانزدهم(دیدار یار)
دیدار یار
حاج شیخ عبّاس قمی شش سال قبل از وفاتش برای بار دوم به نجف اشرف مهاجرت کرد و در آنجا رحل اقامت انداخت. مقدّمه این سفر محدودیتی بود که پس از ماجرای مسجد گوهرشاد از جانب حکومت رضاخان برای علما قائل شدند.
در نجف، خانه کوچکی را اجاره کرد که دو اتاق، یکی بالا و یکی پایین، داشت. اتاق بالا را محل کارش و اتاق پایین را نشیمن خانواده قرار داد.
تابستان که هوای نجف از گرمای زیاد طاقتفرسا میشد، به شهر بعلبک لبنان سفر میکرد و در نقطهای خوش آب و هوا مشغول کار و مطالعه میشد. این سفر چند بار انجام شد، اما یک سال به دلیل تیرگی روابط عراق و سوریه امکان سفر به بعلبک فراهم نشد.
او که از جوانی به بیماری تنگی نفس مبتلا بود، در تابستان گرم نجف دچار بیماری استسقاء شد و به مرور توانایی خود را از دست داد، به گونهای که خواندن و نوشتن برایش ناممکن شد.
روزی که یکی از دوستانش برای احوالپرسی به دیدنش آمده بود، حاج شیخ به گریه افتاد و گفت: چند روز است نتوانستم حدیث بخوانم و بنویسم!
حال حاج شیخ عبّاس قمی به زودی رو به وخامت رفت و در بستر افتاد. از نجف و کربلا بسیاری به عیادت او آمدند و برایش آرزوی سلامتی کردند، ولی او از این بستر به سلامتی بر نخاست.
از غروب آخرین شب عمرش، پی در پی نام ائمة اطهار (علیهمالسّلام) را به زبان میآورد و به ایشان عرض ارادت میکرد. آن شب بیشتر نمازهایش را نشسته خواند. هنوز پاسی از شب نگذشته بود که روح بزرگش به سوی آسمان پر کشید و بدن پاکش بعد از شصت و پنج سال به آرامش رسید.
هنگامی که درگذشت او را به علّامه امینی (صاحبالغدیر) اطلاع دادند، آن مرحوم به گونهای دلخراش ناله کرد و عمامهاش را به زمین زد؛ کاری که در سوگ هیچ یک از بزرگان از وی ندیده بودند.
یکی از علاقمندان حاج شیخ عبّاس قمی روزی او را در صحن مقدّس امام حسین (علیهالسّلام) در کربلا دیده بود که با حسرت به سیل زائرانی که وارد حرم میشدند، نگاه میکرد. نزدیک رفت و احوالش را پرسید. حاج شیخ با تأثّر گفت: به واسطه تنگی نفس نمیتوانم همراه جمعیت وارد حرم مطهّر شوم.
مرد گفت: غصّه نخورید. اگر شما نمیتوانید با انبوه جمعیت وارد حرم شوید، اینها که به حرم میروند، هر کدام «حاج شیخ عبّاس قمی» را در بغل دارند!
اشارة او به کتاب مفاتیح الجنان بود که در دست زائران دیده میشد و در هر مسجد و خانهای کنار قرآن کریم قرار داشت.
به راستی برای حاج شیخ عبّاس قمی چه افتخاری بالاتر از این که نوشتهاش برای همنشینی با کتاب خدا شرف و آبرو پیدا کرد؟(انگشت و استکان حکایت پانزدهم)
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.