انگشت و استکان حکایت یازدهم

انگشت و استکان حکایت یازدهم(سخن‌دان سخن‌سنج)

 

 

سخن‌دان سخن‌سنج

کم نبودند کسانی که می‌خواستند سخنان او را بشنوند. هنگامی که خبر می‌رسید حاج شیخ عبّاس قمی در مسجد یا منزلی سخنرانی می‌کند، مشتاقان به راه می‌افتادند. همه می‌آمدند؛ درس خوانده و درس نخوانده، کارگر و کاسب، طلبه و استاد، علما و حتی مراجع تقلید.

ساده و به زبان محاوره حرف می‌زد. وقتی می‌خواست حدیثی را از معصومان (علیهم‌السّلام) نقل کند، به سلسله راویان اشاره می‌کرد و آنها را از حیث معتبر بودن یا نبودن مورد بررسی قرار می‌داد. اگر حدیث در نسخه‌های مختلف به چند صورت آمده بود، همه را بازگو می‌کرد تا خدای‌ناکرده در بیان سخن معصوم، کوتاهی یا اشتباه نکرده باشد.

در سخنرانی اهل تظاهر و خودنمایی نبود. گاهی با خود کتاب و کاغذ یادداشت به منبر می‌برد و آنچه را در حافطه نداشت، از رو می‌خواند. این کار در زمان او مرسوم نبود.

وقتی که راجع به وقایع روز عاشورا حرف می‌زد، از صوت و لحن «روضه‌خوانی» استفاده نمی‌کرد. به طور عادی حرف می‌زد و اشک می‌ریخت. حاضران هم به گریه می‌افتادند و با او همراه می‌شدند. برخی از کسانی که پای منبر او بودند، احساس می‌کردند که در و دیوار هم به گریه افتاده‌اند.

قبل از ذکر مصیبت، گاهی به موعظه می‌پرداخت. این موعظه چنان در جان شنوندگان نفوذ می‌کرد که عدّه‌ای از حال می‌رفتند. بیانش گیرایی و لطافت خاصی داشت. حدیثی که از زبان او شنیده می‌شد، در دل می‌نشست و اثر می‌بخشید.

اثرگذاری کلام او محدود به اشک و آه نبود. شنونده را از این رو به آن رو می‌کرد. به اصلاح و توبه وا می‌داشت. به فکر آخرت می‌انداخت. از مرحوم آیت‌الله حائری ( موسّس حوزه قم) خواستند که نظرش را درباره منابر حاج شیخ بگوید، فرمود: «هر طلبه‌ای را کنار منبر او ببینم و نشستن او را پای موعظه محدّث (قمی) مشاهده کنم، تا سه روز حاضرم تمام نمازهای واجب خود را به او اقتدا کنم، زیرا منابر و مواعظ این مرد در شنونده ایجاد روح عدالت می‌کند.»

خودش را ضامن عمر مردم می‌دانست. از این که وقت و عمر شنوندگانش را به هدر دهد، می‌ترسید. بنابراین همیشه قبل از منبر، چند ساعت مطالعه می‌کرد.

در ایّام سکونتش در نجف اشرف، روزی برای سخنرانی به مسجد نرفت. علّت را پرسیدند. جواب داد: چون دیروز کسالت داشتم و نتوانستم برای منبر مطالعه کنم، نیامدم!(انگشت و استکان حکایت یازدهم)

انگشت و استکان حکایت دوازدهم

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *